محیا خانممحیا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

مامان فاطمه و بابا مرتضی

حرف دل

دختر عزیزم سلام این مدت نیومدم بنویسم تا با حرفا و خستگیهام تو رو هم ناراحت نکنم. الان هفته 32 هستم و دکتر از هفته 22 به من استراحت مطلق داد تا تو بتونی  به موقع و سالم بیایی پیشم. دوران خیلی خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم. روزهای سخت و کسل کننده و سرد. اما همه را با جمله این نیز بگذرد پشت سر گذاشتم. دیگه به اخر راه چیزی نمونده. به روزهایی که تو را عاشقانه در آغوش بگیرم و با هر نفست این روزها رو فراموش کنم. با همه این اوضاع و احوال اکثر خریدهای شما رو انجام دادم و به حمدلله همه چی همونجور که میخواستم خریداری شد و دیروز اتاقت رو فرش کردم. هنوز تخت و کم...
27 مرداد 1392

تولد

خاطرات تولد محیا خانم   پنج شنبه 30 خرداد ماه 1392 ساعت 5 صبح با درد کمر شدید از خواب بیدار شدم/ خیلی کمرم درد میکرد یه کم که راه میرفتم ساکت میشد و بعد دوباره درد میگرفت. تا ساعت 2 بعدالظهر درد ادامه داشت و خودم فکر میکردم احتمالا روده هام درد گرفتن به خاطر بیرون روی شدید چند روز پیش. مسکنی که دکترم بهم داده بود رو خوردم یه کم ساکت شد برای همین دومی رو هم خوردم و خوابیدم تا 7 بعدالظهر. خوشحال بودم که دیگه کمرم درد نمیکنه و نی نیم تو دلم تکون میخوره. اما این خوشحالی ساعت 8 تمام شد و دوباره درد با شدت بیشتر به سراغم اومد تا 12 شب. دیدم دیگه تحملش سخته برای همین به دکترم اس ام اس دادم که همچین دردی دارم. در این حین دردم بیشتر و بی...
12 مرداد 1392
1